شعر فرزانه
نمک به زخم مزن با کنایه درسخنت مرا به وهم میفکن به صحت قسمت باز هم فصل بهاران می شود سال نوکم کم نمایان می شود
به استعاره ی تووصف می کنم گل را
تو درتضادی و تشبیه می کنم کرمت
ببین چگونه به تلمیح می کشی به رخم
نشان عاشقیت جان فدای هر قدمت
نظیر مراعات واژه های شعر منی
به ابر وبادومه وخورشید گر بود ندمت
فرزانه
برچسبها:
عیدمن وقتی نباشی پیش من
مثل عیدسوگواران می شود
سنبلم پژمرده همچون روح من
سبزه عیدم پریشان می شود
ماهی تنگ بلورم توی آب
از نفس افتاده بیجان می شود
آینه مات است برچشمان من
ازغم من شمع گریان می شود
جام گلگون دلم آشفته حال
گرگرفته داغ وسوزان می شود
روزمیلادم رسیده بازهم
خانه ام خالی زیاران می شود
انتظارشادباش ازسوی تو
نیست درقلبی که ویران می شود
دل بریدن ازهمه امیدها
درنبودت سخت آسان می شود
مثل هرسال دگراین سال هم
بی توعیدم طی به هجران می شود
فرزانه
برچسبها: